من و خدا

ساخت وبلاگ

سم الله الرحمن الرحیم

 

سلام!

خب!

این دفعه می خوام در مورد یه قرار با هم صحبت کنیم.

هر کدوم ما وقتی که با یه شخص مهمی قرار ملاقات داریم، از دو ساعت قبلش حاضر می شیم، خودمون رو مرتب می کنیم، تمرین می کنیم که چی می خوایم بگیم، و حتی نیم ساعت زود تر از وقت قرار هم در محل تعیین شده حاضر می شیم تا راس ساعت مقرر خدمت برسیم.

خوب که تو زندگیمون رو بگردیم و نگاه کنیم می بینیم هر روز سر یه ساعت مشخصی با یه شخصیت مهمی، که خیلی مهمه قرار داریم.

کسی که به من و تو عزت داده.

کسی که به من و تو سلامتی داده.

کسی که به من و تو شعور داده.

کسی که به من و تو خیلی چیزا داده.

ما هر وقت هر کی محبتی در حقمون بکنه تا عمر داریم یادمون می مونه و از هر فرصتی استفاده می کنیم تا جبران کنیم.

حالا یکی که تو زندگی این همه به ما محبت کرده دور از انصافه که جواب محبتش رو ندیم.

اون شخص توی یک شبانه روز که ۲۴ ساعته فقط و فقط به ۱۷ دقیقه راضیه.

یک ساعت عاشقی مشخص کرده که تو اون ساعت منتظر من و توست.

اره اون شخص خدای من و توست.

شماها که سر وقت به قرار عاشقانتون می رسید، خوش بحالتون. خیلی قدر بدونید.

اما یکی مثل من که وقت نماز میشه هزار تا کار یادش میاد…

خیلی بی انصافیه! نه؟!

خدایی که قران خوندن و باهاش حرف زدن رو به خودم واگزار کرده که هر چه قدر خواستی و هر وقت خواستی…

یعنی روزی یه خط قران خوندن هم در توان من نیست؟!

یه خط معنی قران رو بخونم…

وای! چقدر برام سخت میاد…

تو تفسیر سوره اسراء چند تا ایه دیدم پشت سر هم در مورد والدین…

به قدری ریز و دقیق به نکات اشاره کرده بود که انگار یه روانشناس خیلی متبحر داره حرف می زنه و طریقه برخورد با والدین رو تدریس می کنه.

واقعا لذت بردم…

هر چی به سرمون میاد به خاطر اینه که از نماز و قران دور شدیم.

شما رو نمی دونم اما من…

من خدای خیلی خوبی دارم. خیلی خیلی خیلی بینهایت خوب

اما…

در برابرش نه تنها بدم بلکه هیچ وقت هم سعی نکردم خوب باشم. خیلی هنر کنم یه کار مثبتی هم که می کنم اینقدر بزرگش می کنم که بی مزه میشه.

در مورد نماز و قرار عاشقی می گفتم:

اره! اینا رو گفتم برای اینکه بگم: هر جا میریم از قبل قرار حاضریم.

از یه ساعت قبل هم راه میفتیم که حداقل سر وقت به قرار برسیم.

اما به نماز که می رسه…

می زاریم الله اکبر اذون رو که گفتن تازه استین بالا می زنیم بریم وضو بگیریم.

در صورت اینکه من فکر می کنم انصاف این باشه الله اکبر اذون رو که گفتن ما هم الله اکبر نمار رو بگیم.

سر ساعت مقرر سر قرار حاضر بشیم.

دیر نکنیم.

در اتاق پزشک قهار رو سر وقت بزنیم.

امام صادق علیه السلام در واپسین لحظات عمر خود از اطرافیان می خواهند تا همه اقوام و خویشان را دعوت کنند.

بعد از اینکه همه خویشان جمع شدند امام صادق علیه السلام می فرمایند:

شفاعت ما به کسی که نماز را سبک بشمارد نمی رسد.

می دونید سبک شمردن نماز چطوریه؟

با هر لباسی نماز خوندن.

با عجله نماز خوندن

دیر نماز خوندن.

غلط نماز خوندن

در مکان آلوده نماز خوندن.

ما برای یه بشر مثل خودمون چقدر احترام قائلیم. اگه خونمون بیاد بهترین ظروفمون رو بیرون میاریم. برای مهمونمون اتاق پذیرایی جدا داریم …

اگر سراغش بریم بهترین لباس رو می پوشیم. بهترین عطر و ادکلن رو می زنیم و خلاصه بهترین ها رو جمع می کنیم.

اما برای افراد عادی هیچ وقت این کارا رو نمی کنیم.

برای نماز هم این کارا رو نمی کنیم.

با همون لباسی که تا دو دقیقه پیش تو آشپزخونه بودیم و با همون چادری که دم دست گذاشتیم هر جایی میریم تندی رو سرمون میندازیم یه مهر هم از یه جایی گیر میاریم می ایستیم به نماز٫

در صورتیکه وقتی نگاه به ساعت می کنیم و می بینیم تا چند دقیقه دیگه همسرمون از راه می رسه حداقل یه شونه به موهامون می زنیم، یه لباس تمیز، با یه عطر خوشبو.

این حداقل کاریه که می کنیم.

برای همسرمون، برای دوستمون، برای محارممون همه این کارا رو انجام دادن نه تنها خوبه بلکه حسنه هم داره. اما…

اما چرا برای خدامون این کارا رو نمی کنیم.

اقایون بی زحمت دور بر ندارن…

تک و توک تا حالا مردی رو دیدم که وقت نماز تر تمیز باشه.

با یه زیرپوش و یه شلوار جافی و تازه بعضیاشون هم جانماز رو می تکونن مهر توشو بر می دارن. این مورد رو توی اقایون بیشتر دیدم.

هر روز صبح از خونه که میریم حتما جلو ایینه می ریم تا ببینیم گوشه مقنعه مون کج نباشه یا یقه مون مرتب باشه. تازه اونایی هم که موی سرشون هم یه برنامه و تدارکات خاصی داره بماند که نهایت دقت رو مبذول می کنن تا یه شاخه از جنوب شرقی به شمال غربی نره. اون وقت وقتی خدا میگه مسح سر رو اینجوری بکشید، اینجوری وضو بگیرید، اینجوری نماز بخونید، می گیم: یعنی اینقدر خدا سخت گیره؟!!!

خیلی خدای خوبی داریم.

اگه یه دوستمون یه بار خلف وعده کنه…

چقدر از دستش ناراحت میشیم و به دل می گیریم.

اما…

اما خدا چی می گه:

صد بار اگر توبه شکستی باز آی

و به برکت صلوات بر محمد و ال محمد

التماس دعا

یا علی

من و خدا...
ما را در سایت من و خدا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : نغمه آریایی namaz110 بازدید : 268 تاريخ : جمعه 26 ارديبهشت 1393 ساعت: 23:16

بسم الله

شهید بابائی برای گذراندن دوره خلبانی در سال ۱۳۴۹ به امریکا رفت مطابق مقررات دانشکده می بایست هر دانشجوی تازه وارد به مدّت دو ماه با یکی از دانشجویان امریکایی هم اتاق می شد چون عباس در همان شرایط نه تنها تمام واجبات دینی خود را انجام می داد بلکه از بی بند و باری موجود در جامعه غرب پرهیز می کرد هم اتاقی او در گزارشی که از ویژگیها و روحیات عباس می نویسد. یادآور می شود که بابائی فرد منزوی می باشد و از نوع رفتار او بر می آید که نسبت به فرهنگ غرب دارای موضع منفی می باشد و شدیداً به فرهنگ و سنت ایرانی پای بند می باشد. و خلاصه اینکه شخص غیر نرمال است. همچنین گفته بود که او به گوشه ای می رود و با خودش حرف می زند که منظور او نماز و دعا خواندن بوده است. گزارشهای آن امریکائی موجب شد تا گواهینامه خلبانی به او اعطا نشود و این در حالی بود که او بهترین نمرات را در رده پروازی بدست آورده بود. روزی در منزل یکی از دوستان راجع به این مطلب از او سئوال شد ایشان چنین گفتند که: دوره خلبانی ما در امریکا تمام شده بود ولی بخاطر گزارشهایی که در پرونده ام بود تکلیفم روشن نبود و به من گواهینامه نمی دادند تا سرانجام روزی به دفتر مسئول دانشکده که یک ژنرال امریکایی بود احضار شدم به اتاقش رفتم از من خواست که بنشینم. پرونده ام در جلوی او روی میز بود او آخرین فردی بود که می بایست نسبت به قبولی یا رد شدن من اظهار نظر می کرد. از سئوالات او پیدا بود که نظر خوشی نسبت به من ندارد. احساس می کردم که رنج دوساله من در حال نابودی است و باید با دست خالی به ایران برگردم در همین فکر بودم که در اتاق به صدا درآمد. شخصی از او خواست تا برای کار مهمی به خارج از اتاق برود. با رفتن ژنرال، من لحظاتی در اتاق تنها ماندم به ساعتم نگاه کردم دیدم وقت نماز ظهر است. گفتم که هیچ کاری مهمتر از نماز نیست همین جا نماز را میخوانم انشاء الله تا نمازم تمام شود او نمی آید

به گوشه اتاق رفته روزنامه ای پهن کرده و مشغول خواندن نماز شدم. در حال نماز ژنرال وارد شد. با ترس و وحشت نماز را ادامه داده و تمام کردم. وقتی خواستم روی صندلی بنشینم از ژنرال عذرخواهی کردم. او به من نگاه معناداری کرد و گفت. چه می کردی؟ گفتم عبادت می کردم. گفت بیشتر توضیح بده گفتم در دین ما دستور بر این است که در ساعتهای معین از شبانه روز باید با خداوند به نیایش بپردازیم و در این ساعت زمان آن فرارسیده بود و من هم از نبودن شما استفاده کرده و این واجب دینی را انجام دادم. ژنرال سری تکان داد و گفت همه این مطالب که در پرونده تو آمده مثل این که راجع به همین کارهاست اینطور نیست؟ پاسخ دادم آری همینطور است. او لبخندی زد و گویا از صداقت من خوشش آمد. با چهره ای بشّاش خودنویس را از جیبش بیرون آورد و پرونده ام را امضاء کرد. سپس با حالت احترام آمیز از جا برخاست و دستش را به سوی من دراز کرد و گفت به شما تبریک می گویم شما قبول شدید. بعد از آن در اولین لحظه به محل خلوتی رفتم و دو رکعت نماز شکر بجا آوردم.

 

منبع: پرواز تا بی نهایت

من و خدا...
ما را در سایت من و خدا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : نغمه آریایی namaz110 بازدید : 313 تاريخ : چهارشنبه 10 ارديبهشت 1393 ساعت: 20:04